



وبینار دوره جامع نخبگان کتابنویسی(فرمول کتاب پرفروش)
برگزار شده
وبینار دوره جامع نخبگان کتابنویسی(فرمول کتاب پرفروش)
برگزار شده
توضیحات
مدرس: سرکار خانم دکتر مریم نیک بخت
دکترای مدیریت کسب و کار
(مدرس و راهبر کتابنویسی و کوچینگ، مدرس بهبود سبک زندگی)
روز های برگزاری : یکشنبه و دوشنبه و سه شنبه. ۶ و ۷و ۸ آبان ۱۴۰۳
نحوه برگزاری : آنلاین در اسکای روم
ویدئوی کلاس داده نخواهد شد
یک خبر خوش !
با اینکه کتابنویسی یک فرآیند خلاقانه و چالشبرانگیز است که نیاز به صبر، تحقیق و تلاش دارد
اما هوشمندانه ترین روش برای کوتاهتر شدن و آسانتر شدن مسیر ، یاری گرفتن از منتور و راهبر استبا دنبال کردن این دوره جامع و داشتن یک منتور کوچ در کنار خودتان میتوانید کتابی موفق و جذاب بنویسید.
به یاد داشته باشید که هر نویسندهای با تمرین و استفاده از تجربه یک منتور میتواند به مهارتهای خود افزوده و کتابهای جذابی را به مردمان کشورمان معرفی کند.
پس قلم را بردارید و تجربیات و داستان خود را بنویسید!
برای تبدیل ایده هایتان به کتاب ، شما را همراهی میکنم
تا گامهای عملی نوشتن کتابی که در بازار موفق است را با هم تا انتها پیش ببریم
در کنار شما هستم تا کتاب خود را بنویسید و اثر ماندگار از خود بجا بگذارید
وقتی احساس کردم که نیاز به موضوع جدیدتـــری دارم، از هوش مصنوعی(AI) خواستم تا داستان جذابی را برایم بنویسد تا ارائه جذابتری داشته باشم
این شما و این هم داستان :
در ادامه داستان نویسندگی پرهام را بخوانیم: داستانی طنزآمیز از یک نویسنده بیاستعداد
در دنیای نویسندگی، هر کسی میتواند یک نویسنده باشد، اما آیا هر کسی میتواند یک نویسنده خوب باشد؟ این داستان دربارهی یک نویسنده بیاستعداد به نام پرهام است که تلاش میکند تا کتابی بنویسد، اما هر بار با مشکلات خندهداری روبرو میشود.
پرهام همیشه آرزو داشت که یک نویسنده بزرگ شود. او در ذهنش داستانهای شگفتانگیزی مینوشت، اما وقتی قلم را به کاغذ میزد، همه چیز به هم میریخت. او تصمیم گرفت که روزی کتابش را بنویسد و به همین دلیل یک روز صبح با انرژی و انگیزه به سراغ کامپیوترش رفت.
پرهام با خود گفت: «امروز روز من است! من میخواهم یک شاهکار بنویسم!» اما وقتی شروع به نوشتن کرد، تنها چیزی که به ذهنش رسید این بود: «یک روز صبح، یک گربه از خواب بیدار شد…» و بعد از آن، او هیچ ایدهای نداشت. گربهای که صبح بیدار شده بود، چه کار میکرد؟ آیا میخواست چای بنوشد یا به دنبال موشها برود؟
پرهام تصمیم گرفت که برای الهام گرفتن، به پارک برود. او با خود گفت: «شاید طبیعت به من ایده بدهد.» وقتی به پارک رسید، دید که بچهها در حال بازی هستند و چند نفر هم در حال گذراندن روز تعطیل هستند. او با خود فکر کرد: «چطور است یک داستان دربارهی یک پیکنیک بنویسم؟»
او شروع به نوشتن کرد: «یک روز، گروهی از دوستان تصمیم گرفتند که به پارک بروند و تفریح کنند . آنها ساندویچهای خود را آوردند و…» اما ناگهان یک پرنده به ساندویچها حمله کرد و همه چیز به هم ریخت. پرهام با خود گفت: «اینکه پرندهها ساندویچها را ببرند، خیلی خندهدار است، اما آیا این داستان کافی است؟»
پرهام به این نتیجه رسید که باید از دوستانش کمک بگیرد. او به کافهای رفت که دوستانش آنجا جمع بودند. وقتی به آنجا رسید، گفت: «دوستان، من میخواهم یک کتاب بنویسم، اما هیچ ایدهای ندارم. شما چه پیشنهادی دارید؟»
دوستش،محمد، گفت: «چرا داستانی دربارهی یک نویسنده بیاستعداد نمینویسی؟» پرهام با تعجب پرسید: «چرا یک نویسنده بیاستعداد؟» محمد با خنده گفت: «چون به نظر میرسد تو بهترین گزینه برای این نقش هستی!»
همه دوستانش شروع به خندیدن کردند وپرهام هم به این فکر افتاد که شاید ایدهی خوبی باشد. او تصمیم گرفت که داستانش را دربارهی خودش بنویسد.
پرهام به خانه برگشت و شروع به نوشتن کرد: «من پرهام هستم، یک نویسنده بیاستعداد که هر بار تلاش میکند کتابی بنویسد، اما همیشه با شکست مواجه میشود.» او ادامه داد: «امروز تصمیم گرفتم که داستانی دربارهی خودم بنویسم، اما حتی نمیتوانم برای آن یک نام انتخاب کنم!»
او نوشت: «میتوانم نامش را “چگونه نویسنده نشویم” بگذارد!» و بعد از آن شروع به نوشتن داستانهای خندهدار از شکستهایش کرد. مثلاً وقتی که در یک جلسهی نویسندگی، به جای اینکه داستانش را بخواند، یک دستور پخت کیک را خوانده بود و همه به او خندیده بودند.
سرانجام، پرهام کتابش را تمام کرد. او با خود گفت: «این کتاب میتواند به دیگران کمک کند تا بفهمند که نویسنده شدن چقدر سخت است و چقدر میتواند خندهدار باشد!» او کتابش را برای ناشر فرستاد و بعد از چند هفته، کتابش منتشر شد.
عنوان کتابش شد: «پرهام و داستانهای بیاستعدادی اش با زیر عنوان یک راهنمای خندهدار برای نویسندگان تازهکار!»
وقتی کتاب منتشر شد، پرهام با خود فکر کرد: «حالا باید ببینم مردم چه نظری دربارهی کتابم دارند.»
کتاب پرهام به سرعت در فروشگاهها پرفروش شد. مردم از خنده دچار دلدرد میشدند و در شبکههای اجتماعی دربارهی کتابش مینوشتند: «کتاب پرهام را بخوانید، اگر میخواهید بدانید که چگونه میتوانید هر کاری را اشتباه انجام دهید!» و این باعث شد که پرهام به یک نویسنده مشهور تبدیل شود.
او با خود گفت: «به نظر میرسد که بیاستعدادی من به یک مزیت تبدیل شده است!»پرهام حالا نه تنها یک نویسنده بود، بلکه یک کمدین هم شده بود. او تصمیم گرفت که به جای نوشتن داستانهای جدی، بیشتر بر روی داستانهای خندهدار تمرکز کند.
نتیجهگیری
این داستان نشان میدهد که حتی اگر فکر کنید که بیاستعداد هستید، میتوانید از همان نقاط ضعف خود بهرهبرداری کنید و به موفقیت برسید. پرهام با خنده و طنز توانست به یک نویسنده مشهور تبدیل شود و به دیگران نشان دهد که هر کسی میتواند داستان خود را بنویسد، حتی اگر داستانش دربارهی شکستهایش باشد.







